محل تبلیغات شما



ظهر رسیدم خونه، سینک ظرفشویی پُر ظرف به علاوه ظروف ناهار! منم خسته و بی اعصاب به مامانم میگم واااای چرا اینقدر ظرف جمع شده، حداقل نصف ش قابل شستن بوده و از صبحه، خب به بابا میگفتین حداقل لیوانها رو میشست. در جوابم میگه : باشه به بابات میگم یک جفت دستکش خووووووووووووب برات بخره! :-/// و البته دو روز بعدم پدرم برام یک جفت دستکش رز مریم سبز رنگ سایز مدیوم خرید! 


در اینترنت مشغول جستجو بودم که به فیلم خرچنگ برخورد کردم فقط خواستم چند دقيقه ش رو ببینم چطور فیلمی هست که چشم باز کردم دیدم کالین فارل تو دستشویی میخواد ميزان عشقش رو به معشوقه اش اثبات کنه و دو ساعت از فيلم گذشته؛ وقتی تموم شد اولین حسی که باهاش برخورد کردم ترس و وحشت بود، فكر مي كردم چه وحشتناک میشه اگر دنیای روابط آدمها در اجبار و زور باشه حالا چه بخوای تنها زندگی کنی چه با جنس مخالفت! چه وحشتناک میشه اگر اصلی ترین و غریزی ترین احساسات بشری ت رو بخوای نابود کنی، باهاشون مبارزه کنی و یا حتی انکار، چه وحشتناک میشه اگر بخوای بخاطر بودن در کنار کسی قلب نداشته باشی یا چشم ، چه وحشتناک میشه اگر عاشق شدن بخاطر ترس از تنهایی باشه یا عشقی باشه کوکورانه، بازي كالين فارل هم در اين فيلم فوق العاده بود، در نهایت براي اين فيلم  میتونم به جمله ای اکتفا کنم که منسوب است به آلفرد آدلر که می فرماید: 

 گیج کننده‌ترین اقدامی که علیه خویش می‌توانیم بکنیم این است که بکوشیم قلبمان را به چیزی قانع کنیم که مغزمان می‌داند یک دروغ بزرگ است.


پاییز98

از اول مهر رفتم سرکار، البته فقط دو روز در هفته، با حقوقی کاملا ناچیز اما خوبیش اینه با رشته ام مرتبط هست و دارم 6 سال درسی رو که خوندم به مرحله اجرا میذارم و هیچی ازین بهتر نیست حتی با حقوق پایین! یک روز هم که کلنیک میرم در واقع میشه سه روز کاری! بله ما اینقدر لاکژری (لاکچری یا لاکشری) سرکار میریم! :)) البته بازم هم خدا را شاکرم.

تابستون خوبی بود؛ با اینکه شروعش با بیکاری بود اما ادامه خوبی داشت، دوباره رفتم باشگاه و 10 کیلو کم کردم، سریال محبوبم گات رو دیدم ( واقعا دوسش دارم و خوشحالم با فراغ بال و طیب خاطر و آرامش و بدون ترس از سرکار رفتن و خیلی چیزای دیگه با عشق می دیدمش، گرچه اون موقع ازینکه بیکار بودم حرص میخوردم ولی الان که از دور میبینم میگم بـــَه چه تیر ماه خوبی بود!)  سریال دروغهای کوچک بزرگ و خانم میزل رو دیدم و لذت بردم، کتابهای خانم دَلُوی، مامان و معنای زندگی، دژخیم عشق، اصول مصاحبه بالینی و درمانی شناختی رفتاری رو خوندم الانم دارم 8 درس برای زندگی شویی شادتر ویلیام گلسر رو میخونم. گوش شیطان کر و اگر خدا بخواهد و شرایط جور شود قراره 3 تا کارگاه هم برگزار کنم و .

بله پاییز شد، پاییز زیبا با غروبهای غم انگیزش اما زندگی در جریانِ و ادامه میدیدم و نا امید نباید بود از طعن حسود شاید که خیر در همین باشد و ازین حرفها دیگه، برای پاییز برنامه های ویژه ای برای خودم دارم، کتاب و فیلم و سریال و کار و راستی سریال جدید چه ببینم؟! احتمالا ندیمه شایدم جان ویک یا پیکی بلایندرز یا .

پ ن: مریم جان دوستی که نظرات خصوصی میگذاری، ممنونم از همراهیت و حضورت :-*


آدم از دوست هاش بترسه! نوبره بخدا؛ یا اونا معنی دوست رو نمیدونن یا من باید برم آیین دوست یابی رو مطالعه کنم. البته گویا رسم روزگار همینه آدم از دوست ضربه میخوره تا دشمن چون به دوست اعتماد میکنی ولی به دشمن نه و در اثر همون اعتماد زمین میخوری.


 برای یک سری دختران حاشیه شهر نشین کلاس مشاوره پیش از ازدواج گذاشتیم. نزدیک یکماه مث یک تحقیق فقط مطلب جمع کرده بودم  و بعد از کلی بررسی مطالب بالخره شنبه کلاس برگزار شد. خداروشکر خیلی خوب اجرا شد، و رضایت رو هم بصورت شفاهی ابراز کردندو هم در چهره دخترا و مامانا دیدم. امیدوارم فقط تشکر خشک و خالی نباشد و در زندگی شان استفاده کنند گرچه مامانا با بخش آشنایی و صحبت دختر و پسر مخالف بودن و اعتقاد داشتن یک ربع صحبت برای کل زندگی کفایت میکند! 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خبر نامه تصویری موسسه فر هنگی هنری آشتی